نسیم حیات
نسیم حیات

نسیم حیات

نماز جماعت در محاصره دشمن


بیمارستان از هر طرف در محاصره دشمن بود. ضد انقلاب بیمارستان را بشدت زیر انواع  گلوله گرفته بود. با تاریک شدن هوا، شهید دکتر چمران چند نفر را بیرون بیمارستان گذاشت تا دشمن را سرگرم کنند به بقیه دستور داد که براى خواند نماز جماعت بروند داخل بیمارستان. خودش با آرامش  تمام به نماز ایستاد و ما هم به او اقتدا کردیم.
نماز عاشقانه اى بود. هر لحظه ممکن بود گلوله اى تمام هستى ما را به آتش  بکشد، اما چنان در جذبه شورانگیز نماز غرق بودیم که هیچ نمى شنیدیم.
بعد از تمام شدن نماز متوجه شدیم که در این فاصله، چهار گلوله آرپى جى به بیمارستان خورده است.

منبع:صخره ها و پروانه ها / ص 26 و 27

ان الصلوه تنها....

نه این‌که اهل نماز جماعت و مسجد نباشد، بلکه گاهی همین طوری، به قول خودش برای خنده، ویرش می‌گرفت و بعضی از بچه‌های ناآشنا را دست به سر می‌کرد. ظاهراً یک بار همین کار را با یکی از دوستان طلبه کرد. وقتی صدای اذان بلند شد، آن طلبه به او گفت: نمی‌آیی برویم نماز؟ پاسخ می‌دهد: «نه، همین جا می‌خوانم» آن بنده خدا هم از فضایل نماز جماعت و نماز در مسجد برایش گفت. او هم جواب داد: خود خدا هم در قرآن گفته: «ان الصلوه تنها...» تنها، حتی نگفته دوتایی، سه تایی. و او که فکر نمی‌کرد قضیه شوخی باشد، یک مکثی کرد، به جای این‌که ترجمه صحیح را به او بگوید، گفت: «گفته، «تن ها» یعنی چند نفری، نه تنها و یک نفری» و بعد هر دو با خنده برای اقامه نماز به حسینیه رفتند.

فرهنگ جبهه (شوخ طبعی ها) ج 2، ص164

آخرین شب مسلم بن عقیل علیه السلام

مسلم بن عقیل، پسر عمو و سفیر لایق امام حسین علیه السلام وقتى که در شهر کوفه تنها و بى باور ماند و مردم کوفه از اطرافش پراکنده شدند، شگفت زده و سرگردان در کوچه هاى تاریک و ساکت شهر به راه افتاد. از بى وفایى مردم کوفه دلتنگ بود و بى اختیار در کوچه ها راه مى رفت. در تاریکى شب، به زنى با ایمان به نام طوعه برخورد. طوعه وقتى مسلم را شناخت، او را در خانه اش پناه داد و از او به مهربانى و گرمى پذیرایى کرد. مسلم پس از خوردن کمى غذا و اندکى استراحت، برخاست و به عبادت و راز و نیاز با خداى بى نیاز مشغول شد.
طوعه هنگام اذان صبح براى مسلم آب آورد تا وضو بگیرد. به او گفت: آقاى من! امشب هیچ نخوابیدى.
مسلم در جواب طوعه گفت:
کمى خوابیدم و در خواب عمویم على علیه السلام را دیدم. به من فرمود: هر چه زودتر به پیش ما بیا، گمان مى کنم امشب آخرین شب عمر من باشد.
مسلم وضو گرفت و به نماز صبح ایستاد. پس از نماز مشغول ذکر و دعا بود که ناگهان صداى سم اسبهاى مزدوران عبید الله را شنید. دعایش را زود تمام کرد تا خودش را براى جنگ با دشمنان خدا و امام آماده کند.
مسلم پس از جنگى سخت، با حیله فرمانده مزدوران، خودش را تسلیم نمود.
سرانجام او را به دستور عبید الله با دستهاى بسته، در حالى که لبهایش به ذکر و دعا مشغول بود، به شهادت رساندند.

منبع:سوگنامه آل محمد صلى الله علیه و آله / ص 174